loading...
نورالــــــثقلیـن
کلیپ های پندآموز
">روزه تابستان">داخل تنور شو!">آخوندهای جهنمی!



اهل سنت! ولادت حضرت مهدی
معرفی کتاب صحیح بخاری
مناظره امام رضا ع با ادیان

                                                                                                              سایر کلیپ ها
سامانه نجاح سامانه موسسه
ابوالفضل حیدری بازدید : 329 دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 نظرات (0)

 

 از امام باقر عليه السّلام روايت شده كه فرمود: على عليه السّلام وارد مسجد شد، با جوانى روبرو شد كه در حال گريستن بود و عدّه‏اى او را ساكت مى‏كردند، حضرت پرسيد: چرا گريه مى‏كنى؟ گفت: يا على، شريح قاضى حكمى كرده كه من نمى‏دانم با آن چه كنم؟ پدر من با جماعتى به سفر رفت و همگى آنها سالم از سفر بازگشتند و پدرم بازنگشت، من سراغ پدرم را از آنها گرفتم گفتند: در راه فوت كرد، از اموالش پرسيدم گفتند: چيزى باقى نگذاشت، من آنها را نزد شريح بردم شريح‏ هم ايشان را قسم داد، همگى قسم ياد كردند و من مى‏دانم كه پدرم هنگام رفتن مال بسيارى بهمراه داشت. حضرت فرمود: همه را بازگردانيد نزد شريح، در حالى كه جوان هم با آنها بود، حضرت پرسيد چگونه ميان اينها حكم نمودى؟ جواب داد: يا على، اين جوان ادّعا كرد كه اين جماعت با پدرش بسفر رفته و همه بازگشته‏اند جز پدر او، از آنها سؤال كردم گفتند: از دنيا رفت، از اموالش پرسيدم، گفتند: چيزى باقى نگذاشت، به جوان گفتم تو شاهدى دارى يا دليلى با تو هست كه پدرت مالى داشته است؟ گفت:نه، من آنها را قسم دادم همگى قسم خوردند كه مالى نداشته است، حضرت (ع) فرمود:هيهات!! در چنين قضيّه‏اى اين طور حكم مى‏كنند؟ شريح پرسيد: پس چگونه بايد حكم كرد؟ حضرت فرمود: من به زودى حكمى مى‏كنم ميان آنان كه تاكنون جز داود پيغمبر (ع) چنان حكمى نكرده باشد، بعد فرمود: اى قنبر مأمورين مخصوص را خبر كن و هر يك از اين افراد را به يكى از آنها بسپار. قنبر فرمان را اجرا و بر هر يك تن از آنان يك مأمور مسلّح گماشت. سپس حضرت رو به آنان كرده فرمود: چه مى‏گوئيد؟ آيا فكر مى‏كنيد من نمى‏دانم با پدر اين جوان چه كرده‏ايد؟ اگر چنين باشد كه من سخت كوتاه فكر خواهم بود، آنگاه فرمود: آنها را از يك ديگر جدا كنيد و چشمانشان را ببنديد همين كار را كردند و هر يك را در پشت و يا كنار يكى از ستونهاى مسجد نگه داشتند

و سر و صورتشان را با لباسهايشان پوشاندند. آنگاه كاتب خويش عبيد اللَّه بن ابي رافع را طلبيد و فرمود:

 

دوات و كاغذى حاضر ساز، و خود در محلّ قضا و كرسى داورى قرار گرفت. مردم در اطرافش گرد آمده بودند. حضرت فرمود: هر گاه من تكبير گفتم شما هم بگوئيد، سپس بمردم فرمود: راه را باز كنيد، و بعد يك تن از آنان را صدا زد و در مقابل خود نشاند رويش را باز نمود و به عبيد اللَّه بن أبي رافع گفت: آنچه او اقرار مى‏كند بنويس. بعد سؤالات را شروع كرده پرسيد: هنگامى كه با پدر اين جوان از منزل خارج شديد چه روزى بود؟ مرد گفت: در فلان روز و فلان ساعت، فرمود در چه ماهى بود؟، گفت: در فلان ماه، فرمود: تا كجا رسيده بوديد كه مرگ او فرا رسيد؟

گفت: در فلان مكان، فرمود: در كدامين منزل؟ گفت: در خانه فلان بن فلان، فرمود: مرضش چه بود؟ جواب داد: فلان بيمارى يا درد. فرمود: چند روز مرضش طول كشيد؟ گفت: اين مدّت. چه كسى پرستارى او را ميكرد و در چه روزى مرد؟

چه كسى او را غسل داد؟ چه كسى او را كفن كرد؟ چه كفنى بر او پوشاندند؟ چه كسى بر او نماز خواند؟ و چه كسى او را در قبر نهاد؟ بعد از شنيدن جواب اين سؤالها

حضرت على عليه السّلام تكبير گفت و همه حاضران تكبير گفتند. از اين ماجرا همسفران ديگر همه بشكّ افتادند و فكر كردند كه آنچه اتّفاق افتاده، رفيقشان همه را گفته و راز آشكار شده است و عليه خود و ايشان اقرار كرده پس حضرت فرمود: سر و روى او را بپوشانيد و به بازداشتگاه اوّلش ببريد؛ آنگاه يكى ديگر از آنها را طلبيد و در مقابل خود نشانيد و روى او را باز كرد، و فرمود: تو فكر مى‏كنى كه من از ماجرا آگاه نيستم، گفت: يا امير المؤمنين من يكى از اين جماعت بودم و كشتنش را هم خوش نداشتم، و بدين كلام اقرار كرد. بعد حضرت يكى يكى را خواست و همه اقرار كردند كه او را كشته‏اند، سپس حضرت همه مال را گرفت و اوّلين كسى كه بازداشت شده بود و اقرار نكرده بود نيز اقرار كرد. خونبهاى مقتول و اموالش را از ايشان بستد و بصاحبانش داد.

شريح توضيح قضيّه داود عليه السّلام را از حضرت خواست و حضرت (ع) فرمود: داود پيغمبر به كودكانى در راه گذر كرد كه به بازى مشغول بودند و بعضى اسم ديگرى را «مات الدّين» صدا مى‏زد، حضرت داود (ع) آن طفل را كه بدين نام خوانده مى‏شد صدا زد و گفت: نام تو چيست؟ گفت: مات الدّين. داود پرسيد چه كسى بر

تو اين نام را نهاده است؟ گفت: مادرم، داود به مادرش مراجعه كرده گفت: اسم فرزندت چيست؟ جواب داد: مات الدّين، فرمود: چه كسى اين اسم را براى او انتخاب كرده گفت: پدرش، پرسيد چرا؟ زن گفت: پدر اين كودك در حالى كه من او را حامله بودم با رفقايش بسفر رفت، جماعت برگشتند و پدر اين كودك نيامد، و چون جوياى حال او شدم گفتند: از دنيا رفت، گفتم: اموالش چه شد؟ گفتند: مالى باقى نگذاشت، پرسيدم آيا وصيّتى كرد؟ گفتند: آرى، گمان داشت كه آبستن هستى، وصيت كرد چنانچه خدا فرزندى از عيالم بمن داد، به او بگوئيد نامش را چه دختر باشد چه پسر «مات الدّين» بگذارد و من نام اين فرزند را بنا به وصيّت پدرش مات الدّين نهادم، داود عليه السّلام از زن سؤال كرد: آيا رفقايش را كه با او همسفر بودند مى‏شناسى؟ زن گفت: آرى، فرمود: مرده‏اند يا زنده گفت: همه زنده هستند، گفت:

مرا نزد آنها ببر، با يك ديگر به پيش آنها رفتند و داود (ع) همه آنها را از خانه‏هايشان بيرون كشيد و چنين حكمى بين آنها جارى نمود، سپس مال و خونبها را گرفته به همسر و فرزند مقتول داد، آنگاه داود عليه السّلام به آن زن فرمود: از اين پس فرزندت را عاش الدّين بنام،

ولى آن افراد كه در زمان امير المؤمنين عليه السّلام بودند در تعيين مقدار مال پدر آن جوان با جوان اختلاف كردند، و گويند: امير المؤمنين عليه السّلام با قرعه بطرز مخصوصى بمسأله پايان داد.[1]



[1] ابن بابويه، محمد بن على، ترجمه من لا يحضره الفقيه - تهران، چاپ: اول، 1367ش.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
طلبه و دانشجوی ارشد فقه و حقوق www.aboalfazl.h@gmail.com
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظزتان درباره این سایت چیست؟
    صفحات جداگانه
    پیوندها
    قالَ الاِمامُ الْباقِرُ(عليه السلام): عالِمٌ يُنتَفَعُ بِعِلمِهِ اَفضَلُ مِن سَبعينَ اَلف عابِد؛
    دانشمندي كه از علمش سود برند،از هفتاد هزار عابد بهتر است.(بحارالانوار،ج75)

    آمار سایت
  • کل مطالب : 93
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 20
  • آی پی دیروز : 46
  • بازدید امروز : 161
  • باردید دیروز : 98
  • گوگل امروز : 5
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 395
  • بازدید ماه : 1,167
  • بازدید سال : 7,764
  • بازدید کلی : 66,883
  • دانلود کلیپ طنز سیاسی دکتر سلام
    فرق مسئولین ما با اصحاب امام صادق ع

    راشل کوری_گروه فاطمة الزهرا
    ">