loading...
نورالــــــثقلیـن
کلیپ های پندآموز
">روزه تابستان">داخل تنور شو!">آخوندهای جهنمی!



اهل سنت! ولادت حضرت مهدی
معرفی کتاب صحیح بخاری
مناظره امام رضا ع با ادیان

                                                                                                              سایر کلیپ ها
سامانه نجاح سامانه موسسه
ابوالفضل حیدری بازدید : 642 سه شنبه 05 خرداد 1394 نظرات (0)

نویسنده: ابوالفضل حیدری

عنوان: بررسی تحلیلی بر زندگانی خلیفه دوم

**********

زنای محصنه مغیره بن شعبه که حاکم بصره در زمان خلافت عمر بود با ام جمیل همسر حجاج بن عبید مشهور است، قضیه از این قرار است که مغیره نزدیک های ظهر از دارالاماره خارج می شده و به سراغ ام جمیل می رفته، روزی ابوبکره که همسایه حجاج بن عبید بود با برادرانش (نافع وزیاد و شبل) [1]در غرفه نشسته بودند که ناگهان باد در غرفه هلالیه ام جمیل را باز کرد و نظرشان به درآویخته شدن مغیره با او شد، همگی با هم گفتند که باید بر این کار در نزد خلیفه شهادت دهیم، بعد مغیره خارج شد تا با مردم نماز بگزارد(درحال جنابت).

قضیه طی نامه ای به عمر گزارش داده شد و خلیفه همه را به مدینه احضار کرد، ابتدا سه نفرشان شهادت دادند که مغیره را در حال زنا با ام جمیل دیده اند، وقتی نوبت به زیاد رسید عمر گفت مردی را می بینم که با شهادت خود مردی از مهاجرین را رسوا نمی کند؛ یعنی فهماند که نباید شهادت دهد زیرا با شهادت وی حد زنای محصنه بر مغیره ثابت می شد و این مطلوب جناب عمر نبوده! چرا؟ [2]

زیاد گفت: منظره ای قبیح را دیدم و صدای نفسی بلند را شنیدم، و دیدم که مغیره روی... قرار گرفته است.

عمر گفت: دیدی که یدخله کالمیل فی المکحلة؟



[1] از طرف مادر برادر بوده اند.

[2] معلوم است مغیر از اعضای کودتاچیان در غصب خلافت بود از کسانی بود که به خانه وحی و نبوت آتش انداخت و به دخت نبی جسارت کرد. اول کسی بود که عمر را امیرالمومنین خطاب کرد ؛حال آیا منصفانه است عمر خدمات وی را نادیده بگیرد!!. حدود الهی باید اجرا شود مگر حاکم و قاضی حق دارد طبق میل خود اجرای حدود کند، در روایت داریم که اگر قاضی به حق حکم دهد ولی قطع و یقین نداشته باشد از اهل جهنم است، وحال این که عمر در عمره ای که با مغیره رفته بود با دیدن ام جمیل به مغیره خطاب کرد که این زن را می شناسی؟ این همان زنی است که با وی زنا کردی و من می دانستم که آن چهار شاهد راست می گویند. این سخن خود عمر است که با یقین به ناحق حکم کرد و حدالهی را جاری نساخت. پس چگونه می توان ادعا کرد که عمر اتقانا للرب و اقرأنا لکتاب الله است چگونه می شود عمر زینت اسلام می شود؟؟

ابوالفضل حیدری بازدید : 120 سه شنبه 05 خرداد 1394 نظرات (0)
نویسنده: ابوالفضل حیدری

عنوان: بررسی تحلیلی بر زندگانی خلیفه دوم

**********

جنگ أحد

این جنگ دومین جنگ مهم اسلام بود که بعد از جنگ بدر که مسلمانان در آن پیروز شده بودند اتفاق افتاد این بار دشمن با تمام قوا وبه قصد خونی های جنگ بدر به میدان آمده بودند در این جنگ حضرت حمزه سیدالشهدا به شهادت رسید و توسط هند زن ابوسفیان سینه شکافته شد وجگر مبارک حضرت حمزه را به دندان کشید.

اما علت این که مسلمانان چرا در این جا آن روحیه ی مقاومت و شجاعت و ایمان را باختند و مغلوب دشمن شدند بحث به قتل رسیدن پیامبر اسلام بود و قتی که صدای (قتل محمد)در میدان پیچید بعضی ها پا به فرار گذاشتند وبه سوی کوه فرار کرده واز آن بالا می رفتند،تاریخ نام بعضی از این ها را که فرارشان قطعی است را ثبت کرده و در بعضی ها اختلاف به میان آمده است.از جمله کسانی که فرار کردند:روایان شیعه میگویند در آن روز جز علی علیه السلام و طلحة،زبیر،ابودجانة،سهل بن حنیف و عاصم بن ثابت بقیه فرار کردند ولی عده ای میگویند در آن روز 14نفر از مهاجرین و انصار ماندند و فرار نکردند و در بین شمارش آنها عمر و ابوبکر را ذکر نمی کنند[1]

و اما راویان اهل سنت:از جمله واقدی که ابن ابی الحدید این روایت را از او نقل می کند، واقدی می گوید:«لما صاح ابلیس ان محمدا قد قتل تفرق الناس_الی ان قال وممن فر عمر و عثمان»[2]

جنگ احزاب

این جنگ در سال پنجم هجری اتفاق افتاد و سببش آن بود که چون حضرت رسول بنونضیر را از مدینه بیرون کرد جمعی از ایشان به خیبر رفتند و رئیس ایشان حی بن أخطب به مکه رفت و سران قبائل شرک را بر علیه پیامبراکرم ص دعوت کرد و قرار شد که با تجهیز نیروی هایی قوی که متشکل از یهود و مشرکان بودند با محمد ص به جنگ برخیزند وقتی خبر به پیامبر رسید پیامبر اصحاب را جمع کرد و به مشورت نشست، سلمان فارسی گفت: یا رسول الله در بلاد عجم وقتی که لشگر گرانی متوجه ما می شد خندق می کندیم تا هجوم دشمن تنها از یک طرف باشد، رسول خدا ص با این نظر موافقت کرده و دستور حفر خندق را دادند،به هر حال لشگر کفر صف آرایی کرده و احدی نتوانست از خندق رد شود.

شخصی به نام عمروبن عبدود که پهلوان نامی عرب بود توانست از خندق عبور کند، مورخان خاصه و عامه روایت کرده اند که: عمرو در معرکه جولان داده و هل من مبارز می طلبید، رسول الله فرمود کیست که با او مبارزه کند، کسی جواب نداد! کجا بود؟ عمر و ابوبکر که بروند و با او پنجه در پنجه شوند مگر اهل سنت و رویان عامه عمر را اشدالناس لأعدءالله نمی دانند چرا رسول الله در جنگ بدر درباره ی اسرا از آنان نظرخواهی می کرد[3]ولی این جا سخنی از تکلم شیخین نیست!؟ علی ع برخاست فرمود یا رسول الله اجازه ی میدان بده؛ سه بار تکرار پیامبر شجاعتی در اصحاب به وجود نیاورد کجا بود پیر پیران بهشت!؟ کجا بود کسی که شدت و غلظت رفتار خود را هیبت می پنداشت؟! چرا وقتی نوبت تقسیم غنائم می شد پیدایشان می شد و زبانشان باز می گشت! چرا وقتی اسیر دست و پا بسته را می دید گردن زدن یادش می افتاد!؟

خلاصه اسد الله الغالب امیرالمومنین یعسوب الدین ، امام الصدیقین والشهدا والصالحین و قائدغرالمحجلین وارد میدان قتال شد مثل شیر، در مقابل شیر ایستاد و پنجه در پنجه اش شد، گردوغبار نبرد برخاسته بود بعضی ها می گفتند علی کشته شد ولی چندی بعد دیدند که علی روی سینه ی شیرعرب نشسته ریشش را گرفته سرش را جدا می کند.

مگر پیامبر ص نگفت: برزالاسلام کله علی الشرک کله، علی طبق این گفته ی پیامبر ص -که روایان عامه نیز در حد تواتر بیان کرده اند وجای هیچ تردیدی نیست- اسلام کل بود و مظهر قدرت ذات اقدس اله که در بهبوبه ی جنگ ها که نتیجه ی نهایی را با ید علی بن ابیطالب می گشود. اگر ذره ای با دیده ی انصاف و کنارگذاشتن تعصبات مذهبی به عظمت و مقام عنداللهی علی ع نگاه کنیم و دین حنیف را به طرز درست بشناسیم هیچ احدالناسی را به جز علی ع شایسته ی خلافت و امامت بر امت محمد ص قرار نمی دهیم. علی کجا سایر صحابه کجا! نه در علم نه در حلم نه در شجاعت نه در سخاوت نه در کرامت نه درمناجات و نه در عطوفت و نه در قضاوت کسی به گردپای علی بن ابیطالب نمی رسد این غلو نیست عین حقیقتی است که دوست و دشمن بدان معترف اند.

علی ع کسی است که خداوند را در هر کاری مقدم می داشت، جز برای رضای الهی نکوشید و جز برای حفظ امت صبر نکرد و دائما در عبادت و اطاعت پروردگار بود، چقدر بی شرم بودند کسانی که می گفتند مگر علی هم نماز می خواند! شیطان را قرین خویش قرار داده بودند و ندیدند که تیر را در حال نماز از مولای متقیان جداکردند و حضرت غرق حضور و خشوع در مقابل رب العالمین بودند، این خاندان خاندان نبوت است که ریشه در عصمت پرورانده و به قاتل خویش نیز ترحم می کند[4](ابن ملجم را بعد از این که گرفتند علی ع دستور داد که وی را آزار ندهند و آب و نانش را داده و فقط یک ضربت قصاص کنند).

جنگ خیبر

شیخ مفید و شیخ طبرسی و قطب راوندی و ابن شهرآشوب و سایر روات و محدثان خاصه و عامه  با اسانید مختلفه روایت کرده اند که چون پیغمبر از جنگ حدیبیه مراجعت نمود بیست روز در مدینه ماند و بعد  متوجه فتح قلاع خیبر شد ، علم که در دست علی ع بود  به علت  عارضه ی چشم درد عظیم، حضرت رسول عَلَم را به ابوبکر داد و با گروه مهاجرین و انصار او را فرستاد،ابوبکر رفت  و شکست خورد ه به محضر پیامبر آمد و داشت اصحاب را ملامت می کرد و اصحاب نیز ملامت  او را می کردند. روز دیگر علم به دست فرار  دائمی جنگ ها  عمربن خطاب داده شد عمر نیز دست و پا شکسته و با نسبت دادن  اصحاب به جبن  به محضر پیامبر وارد شد ؛ این دو شکست شالوده ی اسلام را سست کرده بود و مسلمین  ترسیده بودند پیامبر اکرم فرمود: این ها صاحب علم نیستند ، فردا علم را به کسی می دهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند، وقتی به جنگ برود نگریزد و برنگردد تا خدا بر دست او فتح کند،[5]هر یک از صحابه منظر فردا بودند که خدا به  دست چه کسی مشکل از کار دین اسلام بر خواهد داشت و این شرافت و عزت ابدی نصیب چه کسی خواهد شد!

سعدبن ابی وقاص می گوید: وقتى صبح شد نزد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله جمع شديم و من روى خود را به آن حضرت نشان دادم‏[6]. حضرت فرمود: «برادرم كجاست، على را برايم فراخوانيد». على عليه السّلام را نزد او آوردند و متوجه شديم كه چشم درد دارد و از شدت آن دست او را گرفته‏اند (و او را در راه رفتن راهنمايى مى‏كنند)، و لباسى بر تن دارد كه غبار آرد بر روى آن نشسته چرا كه مشغول آسيا كردن براى خانواده‏اش بوده است. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دستور داد تا سرش را بر دامن آن حضرت گذارد و در دو چشمش آب دهان مبارك ريخت. سپس لشكرى براى او ترتيب داد و برايش دعا كرد. علی ع وارد معرکه شد همه را به اسلام دعوت کرد، پهلوانشان که مرحب نام داشت وارد میدان شد رجز خواند:«یهود خیبر می دانند که من مرحبم، در سلاح خود غوطه خورده ام و دلیر تجربه کسب کرده ام».

علی گفت:« منم که ماردم مرا حیدر نام نهاده؛ مانند شیر ژیان قدم بر میدان گذاشته ام، شما را مانند دانه، کیل می کنم و برمیدارم». پس بعد از دو ضربت که از طرفین رد شد؛ ضربتی بر سرش زدم که کلاه خود را رد کرده و به دندان هایش نشست و بر زمین افتاد.

أَلَا إِنَّ السَّعِيدَ كُلَّ السَّعِيدِ مَنْ أَحَبَّكَ وَ أَخَذَ بِطَرِيقَتِكَ أَلَا إِنَ‏ الشَّقِيَ‏ كُلَ‏ الشَّقِيِ‏ مَنْ خَالَفَكَ وَ رَغِبَ عَنْ طَرِيقِكَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ[7].

این علی فخر دو عالم دُرِ بی مانند است *** خلق بر رشته ی وصفش چو غلامی بند است

این چنین بنوشته ی بر در فردوس خداوند *** آن کس که علی دوست بود اهل بهشت است[8].



[1] مرآة العقول ج 26 ص 434

[2]  المغازی 1/ 277-279 - شرح نهج البلاغه لابن ابی الحدید ج 15 ص 24_ دلائل الصدق لنهج الحق ج6، ص416

[3] ابن جوزی در تاریخ عمرببن خطاب می نویسد پیامبر درباره ی 70 نفر از اسرای بدر از ابوبکر و عمر نظرخواهی کرد!ابوبکر گفت: از آن ها فدا بگیر! و عمر گفت بگذار گردن آنان را بزنیم تا خداوند بداند که در قلوبمان هیچ ترحمی بر کفار نیست! ( عجب!ابن جوزی چه ادعایی کرده! چطور شده که عمر مشاور جنگی پیامبر شده! و حال آن که مدام در جنگ ها می گریخت و تا مقابل پهلوانی می ایستاد فرار را بر قرار ترجیح می داد! تا جنگ تمام می شد مثل پهلوانان می درخشید و پیدایش می شد و نظرقطعی می داد؟ جای بسی تأسف است که با احادیثی پوچ و دروغین مقام عمر را تا جایی رسانده اند که رسول الله شاگرد او نیز نمی شود، می گوید یکی از فضائل عمر این بود که آیات موافق با رأی عمر نازل می شد مثل ایه ماکان لنبی أسری ...الآیة.انفال67-68، حجاب، و بعضی ایات دیگر.  تاریخ ابن جوزی،ص57

[4] به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من ؛  چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا. (شهریار)

[5] حیوة القلوب4/1119

[6] اين را سعد بن ابى وقّاص مى‏گويد، و منظورش اين است كه خود را نشان حضرت دادم تا شايد مرا بفرستد.

[7] مجالس ابن الشيخ: 317 و 318.

[8] علی قسیم النار و الجنة

ابوالفضل حیدری بازدید : 105 سه شنبه 05 خرداد 1394 نظرات (0)
حَدَّثَنِي عُمَرُ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو لَيْلَى، عن أبي عكاشة الهمداني، عن رفاعة البجلي، عن ابى البختري الطائي، قال:أطافت ضبة والأزد بعائشة يوم الجمل، وإذا رجال من الأزد يأخذون بعر الجمل فيفتونه ويشمونه، ويقولون: بعر جمل أمنا ريحه ريح المسك، ورجل من أَصْحَاب علي يقاتل .

تاريخ الطبري ج4 ص523 المؤلف: محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب الآملي، أبو جعفر الطبري (المتوفى: 310هـ)، الناشر: دار التراث - بيروت، الطبعة: الثانية - 1387 هـ، عدد الأجزاء: 11.

آن افرادي که در جنگ جمل اطراف شتر عائشه بودند، پشگل اين شتر را برمي‌داشتند و بو مي‌کردند و مي‌گفتند: پشگل شتر مادر ما، بوي مشک و انبر مي‌دهد.

آيا وهابي ها جوابی برای اين شرک بدبو دارند؟


ابوالفضل حیدری بازدید : 100 سه شنبه 05 خرداد 1394 نظرات (0)

 

شیخ کفعمی از صاحب کتاب مسارالشیعه[1] نقل می کند:

«جمهور علمای شیعه گمان کرده اند که عمربن خطاب در 9 ربیع به قتل رسید،حال آن که این گمان صحیح نبوده بلکه اجماع اهل تواریخ برخلاف آن است.( فی الیوم السادس والعشرین سنة23ثلاث و عشرین من الهجره طعن(قبض) عمربن الخطاب[2].

شیخ مفید می گوید: عمر در روز دوشنبه 4 روز از ماه ذی الحجه مانده (26ذی الحجة) سال23 هجری به قتل رسید.



[1]کتاب المصباح(جنة الامان الواقیة، ابراهیم بن علی کفعمی840 ـ 950) کتاب مسارّالشیعه(محمدبن محمدبن نعمان تلعکبری مشهور به شیخ مفید)

[2]مسارّالشیعة، 42

ابوالفضل حیدری بازدید : 119 سه شنبه 05 خرداد 1394 نظرات (0)

 

وقتی که یزدگرد سوم در نهاوندشکست خورد به سمت خراسان فرار کرد، اعراب به شهرهای ایران تاختند،و هرچه مال و اموال بود به غارت کردند،واضافه برآن مردان و زنان زیادی را به اسارت بردند،فیروز هم از اسرای ایرانی بود که به چنگ مغیره بن شعبه افتاده بود؛ مغیره مالیات ماهانه ای به مبلغ 100 درهم بر فیروز تحمیل کرده و این مبلغ زیاد باعث مشقت وی شده بود،به همین علت تصمیم گرفته به حاکم و خلیفه ی وقت مراجعه کرده و از وی درخواست کند که از مغیره تخفیفی برایش بگیرد.

عمر گفت: صنعت تو چیست؟

ــ درودگر و نقاش و آهنگر هستم وآسیای بادی را به بهترین وجه می توانم بسازم.

ــ با این همه صنعت که تو داری این قرارداد بر تو زیاد نیست[1].

سپس از او خاست آسیای بادی برایش بسازد، فیروز ناراحت شده و گفت آسیایی برایت بسازم که آوازه اش گوش تا گوش جهان را به صدا در آورد. این را گفت و برگشت، عمر گفت: این غلام مرا تهدید کرد و سینه اش از کینه ی نسبت به من پر شد.

چند روزی نگذشت که فیروز نقشه ی قتل عم را گرفت و با خنجری که دو سر داشت و دسته اش در میان بود عمر را از چپ و راست شش ضربت کاری زد و پا به فرار گذاشت؛ کسانی که وی را دنبال می کردند برمی گشت و او را ضربتی می زد( سیزده نفر را زخمی کرد که شش تنشان مردند)[2].

عمر را به خانه بردند و طبیب را حاضر کردند هر چه از شربت و شیر را بدو خورانیدند عیناً از زخم ها بیرون می آمد، طبیب اظهار عجز کرده و گفت وصیتت را بکن که راهی مافیهاخالدون هستی ، عمر بعد از شنیدن جواب قطعی طبیب سخت گریست[3]، و به فرزندش عبدالله گفت که مردم را احضار کند چون اصحاب حاضر شدند در امر خلافت گفتگو کرد سپس خلافت را در میان شش تن به شوری گذاشت که آخرین آن ها علی بن ابی طالب(علیه السلام)بود.

پس به نزد عایشه فرستاد و خواستار شد که اذن دهد در رواق رسول خدا(a)به خاک رود[4]، عایشه نیز قبول کرد و عمر در اواخر ماه وفات نمود[5].



[1]عمر نسبت به مردم مسلمان ایران بسیار سخت گیر بود،وی قانون اسلام را درباره ایرانیان مراعات نمی کرد و همواره نژاد عرب را بر عجم شریفتر و مقدم می داشت وی چون از رسول اکرم ص شنیده بود که در خراسان قیامی خواهد شد و پرچم های سیاهی بر ضد حکومت اعراب به اهتزاز خواهدآمد. از این رو فرصت حکومت ده ساله ونیم خود را غنیمت شمرد و تصمیم گرفت دمار از روزگار ایرانیان در بیاورد و دستور داد سرکشان ایرانی را گردن زدند. (تارخ خلفای اسلام،ص90)

[2]سعیدبن مسیب گوید: ابولؤلؤة عمربن خطاب را زخمی کرد و 12 نفر از مردانی که وی را دنبال می کردند زخمی ساخت که شش تن آن ها مردند.                              (العدد القویه،328 ؛ البحار، ج31و95، ص113و199).

[3]عمر بعد از زخمی شدن 3 روز زنده ماند(اثبات الوصیة،147)

[4] چطور شد که عایشه اذن داد عمر در رواق رسول الله دفن شود ولی پیکر عزیزترین کس به رسول الله را تیرباران کردند و نگذاشتند امام المتقین حسن بن علی ع که میوه ی دل مصطفی و زهرای اطهر در کنار جد بزرگوارش دفن شود.

[5]وقایع الایام،ص 179-181 ،اعمال ذی الحجة روز26.

ابوالفضل حیدری بازدید : 279 سه شنبه 05 خرداد 1394 نظرات (0)

 

نسب عمر از دیدگاه روایات اهل سنت:

حاکم نیشابوری می نویسد:

«عمربن خطاب بن نفیل بن عبدالعزی بن ریاح بن عبدالله بن قرط بن زراح بن عدی بن کعب بن لوی بن غالب بن فهر[1]».

عمر پسر خطاب پسر نفیل از قبیله عدی قرشی است. ولی سخنی از نحوه تولد پدر و پسر(خطاب،عمر) به میان نمی آورد.

مادر وی حنتمة بنت هاشم بن المغیره[2] می باشد.

«عن محمدبن سعد قال: هوعمربن خطاب بن نفیل بن عبدالعزی بن ریاح بن عبدالله بن قرط بن زراح بن عدی بن کعب، یکنی اباحفص، و أُمُّهُ حنتمه بنت هاشم بن المغیره بن عبدالله بن عمر بن مخزوم».

محمد بن سعد می گوید: عمر پسر خطاب پسر نفیل ... است، مادرش حنتمه دختر هاشم بن مغیره پسر عبدالله ... می باشد.

ابونعیم اصفهانی از ابن اسحاق نقل می کند که گفت: مادرش حنتمه دختر هشام بن مغیره بوده و ابوجهل دایی وی است،

من بعد از تأمل دانستم که این گفته غلط بوده بلکه گفته ی دارقطنی صواب می باشد؛ چون دارقطنی می گوید:«هی حنتمة بنت هاشم ذوالرمحین بن المغیرة بن عبدالله بن عمر بن مخزوم بن یقظه[3]».

کنیه وی اباحفص می باشد[4]

نسب عمر از دیدگاه روایات شیعة:

در بحار الانوار نقل شده از ابن شهر آشوب:

صهاك‏ كنيز حبشى عبد المطلب بود و براى او شتر مى‏چرانيد. نفيل با او زنا كرد و خطاب را به دنيا آورد. خطاب وقتى به سن بلوغ رسيد به صهاك‏ طمع كرد و با او زنا نمود و دخترى به دنيا آورد. آن دختر را در پارچه‏اى از پشم پيچيد و از ترس مولايش او را بر سر راه گذاشت. هاشم بن مغيره او را ديد و برداشت و تربيت كرد و نامش را «حنتمه» گذاشت. وقتى حنتمه به سن بلوغ رسيد روزى خطاب او را ديد و در او طمع كرد و او را از هاشم خواستگارى نمود. هاشم او را به ازدواج خطّاب در آورد! و عمر بن خطاب متولد شد. بنا بر اين خطاب پدر و پدر بزرگ و دايى عمر است و حنتمه مادر و خواهر و عمه او است[5]!!

ابن حجاج شاعر گوید

من جدُّه خالُه و والدُه ... و اُمه اخته و عمّته
اجدرُ ان یبغض الوصیّ و ان... ینکر یوم الغدیر بیعته

ترجمه: کسی که جد مادری او دایی و پدر او هم هست و مادرش خواهر او و عمه او هم هست. چنین نسبی سزاست که وصی پیامبر ص را دشمن دارد و بیعت خود را با او در روز غدیر منکر شود



[1] المستدرک علی الصحیحین ج1 کتاب معرفه الصحابه/مناقب عمربن الخطاب ح4477/75.

[2]البته علامه عسکری مادر عمر را دختر خوانده هاشم بن المغیره از قبیله بنی مخزوم می داند.(نقش عایشه در تاریخ اسلام،علامه عسکری،مترجم:عطامحمدسردار نیا،ص111

[3]تاریخ عمربن خطاب ابن جوزی 17.

[4]قال عمربن خطاب: اول یوم کنانی فیه –یعنی النبی- ان قال لی یا أباحفص، أی اباالاسد.( تاریخ عمربن خطاب ابن جوزی 18).

[5] بحار الانوار،2  /277  «نقلا عن ابن شهرآشوب أنَّ صهاكاً كانت أمةً حبشية لعبد المطلب، و كانت ترعى له الإبل، فوقع عليها نقيل فجاءت بالخطاب، ثمّ ان الخطاب لما بلغ الحلم، رغب في صهاك‏ فوقع عليها، فجاءت بابنة فلفتها في خرقة من صوف و رمتها خوفا من مولاها في الطريق، فرآها هاشم بن المغيرة مرمية فأخذها و رباها و سماها حنتمة، فلما بلغت رآها خطاب يوما فرغب فيها و خطبها من هاشم، فأنكحها اياه، فجاءت بعمر بن الخطاب، فكان الخطاب أبا و جدا و خالا لعمر، و كانت حنتمة أما و أختا و عمّة له‏[5] ».

ابوالفضل حیدری بازدید : 107 سه شنبه 05 خرداد 1394 نظرات (0)

حافظ فرزانه مؤلف: احمدبن محمد معروف به مقدس اردبيلي (م993 هـ . ق)‌ زندگي نامه: ترجمه مؤلف در بخش کتب فقهي ذكر شد. معرفي اجمالي كتاب: كتاب حاضر در اقوال و مباحث مربوط به ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ مي باشد. از كلمات علماء و قرائن چنين استنباط مي شود كه اين كتاب در دو جلد بوده كه جلد اوّل آن در خصوص پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ بوده ولي متأسفانه امروزه نسخة آن در دسترس نمي باشد. از اين رو اين كتاب جلد دوم حديقة الشيعة مي باشد. در اين كتاب به مناسبت گسترش مكتب فقه جعفري به مذهب تصوف و عقايد و فرقه هاي منشعب از تصوّف پرداخته و بحث جامع و خوبي را انجام مي دهد. در اين كتاب مؤلف بحث را با امامت حضرت علي ـ عليه السّلام ـ و حوادث و اتفاقات و آيات دلالت كننده به فضيلت حضرت علي ـ عليه السّلام ـ و ديگر ائمه ـ عليهم السّلام ـ شروع و به مطاعن ابوبكر، عمر، عثمان، معاويه، يزيدبن معاويه، طلحه و زبير، ابوموسي اشعري، عايشه، حفصه و عده اي ديگر اشاره كرده است. مؤلف در بخش مربوط به امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ به علائم ظهور و مباحث مربوط به آن حضرت پرداخته و در خاتمه به عقايد اشاعره و معتزله و افضليت ائمه ـ عليهم السلام ـ به جميع خلائق و تقدم مذهب شيعه پرداخته است. اين كتاب در خصوص زندگاني ائمه و شناخت عقائد و فضائل آنها و فرقه هاي صوفيه و مباحث ديگر كتاب جامع و خوبي مي باشد.

دانلود 1 ؛ 2

ابوالفضل حیدری بازدید : 132 سه شنبه 05 خرداد 1394 نظرات (0)

 

حنان از پدرش و او از امام باقر عليه السّلام روايت مى‏كند كه فرمود: همه مردم پس از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از دين برگشتند جز سه نفر. عرض كردم: آن سه نفر چه كسانى بودند؟

فرمود: مقداد بن اسود، ابو ذر غفارى و سلمان فارسى كه رحمت خدا و بركاتش بر ايشان باد. آن گاه پس از گذشت زمان كوتاهى مردمان ديگرى هم از مسأله آگاه شدند، و فرمود:

اينان همان كسانى بودند كه چرخ دين بر محور آنها مى‏گرديد و از بيعت [با خليفه اول‏] روى برتافتند تا آن گاه كه امير المؤمنين عليه السّلام را بزور بياوردند و از آن حضرت بيعت ستاندند، و اين است معناى اين فرموده پروردگار كه: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ[1].[2]



[1] و نيست محمّد جز فرستاده‏اى كه پيش از او فرستادگانى درگذشته‏اند، آيا اگر بميرد يا كشته شود به عقب باز گرديد و هر كه به عقب باز گردد زيانى بخدا نرساند و خداوند به سپاسگزاران پاداش نيك دهد»( سوره آل عمران/ آيه 144).

[2]كلينى، محمد بن يعقوب، بهشت كافى / ترجمه روضه كافى - قم، چاپ: اول، 1381ش.

تعداد صفحات : 9

درباره ما
طلبه و دانشجوی ارشد فقه و حقوق www.aboalfazl.h@gmail.com
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظزتان درباره این سایت چیست؟
    صفحات جداگانه
    پیوندها
    قالَ الاِمامُ الْباقِرُ(عليه السلام): عالِمٌ يُنتَفَعُ بِعِلمِهِ اَفضَلُ مِن سَبعينَ اَلف عابِد؛
    دانشمندي كه از علمش سود برند،از هفتاد هزار عابد بهتر است.(بحارالانوار،ج75)

    آمار سایت
  • کل مطالب : 93
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 29
  • بازدید امروز : 57
  • باردید دیروز : 170
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 461
  • بازدید ماه : 1,233
  • بازدید سال : 7,830
  • بازدید کلی : 66,949
  • دانلود کلیپ طنز سیاسی دکتر سلام
    فرق مسئولین ما با اصحاب امام صادق ع

    راشل کوری_گروه فاطمة الزهرا
    ">